loading...
گزیده سخنان و اشعار بزرگان | شعر های عاشقانه
admin بازدید : 125 چهارشنبه 22 مرداد 1393 نظرات (0)

 

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید

داستان غم پنهانی من گوش کنید

قصه‌ی بی‌سروسامانی من گوش کنید

گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید

شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی؟!

سوختم، سوختم، این راز نهفتن تا کی؟!

روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم

ساکن کوی بت عربده‌جویی بودیم

عقل و دین باخته، دیوانه‌ی رویی بودیم

بسته‌ی سلسله‌ی سلسله‌مویی بودیم

کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود

یک گرفتار از این جمله که هستند نبود

نرگس غمزه‌زنش این همه بیمار نداشت

سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت

این همه مشتری و گرمی بازار نداشت

یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت

اول آن کس که خریدار شدش من بودم

باعث گرمی بازار شدش من بودم

عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او

داد رسوایی من شهرت زیبایی او

بس که دادم همه جا شرح دلارایی او

شهر پرگشت ز غوغای تماشایی او

این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد

کی سر برگ من بی‌سروسامان دارد؟!

چاره این است و ندارم به از این رای دگر

که دهم جای دگر دل به دلارای دگر

چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر

بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر

بعد از این رای من این است و همین خواهد بود

من بر این هستم و البته چنین خواهدبود …

 

وحشی بافقی

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 73
  • کل نظرات : 15
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 8
  • آی پی دیروز : 11
  • بازدید امروز : 20
  • باردید دیروز : 14
  • گوگل امروز : 3
  • گوگل دیروز : 3
  • بازدید هفته : 236
  • بازدید ماه : 704
  • بازدید سال : 10,446
  • بازدید کلی : 33,517