loading...
گزیده سخنان و اشعار بزرگان | شعر های عاشقانه
admin بازدید : 82 چهارشنبه 24 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

گنجشک به خدا گفت:لانه ی کوچکی داشتم،آرامگاه خستگیم؛سرپناه بی کسیم،توفان تو آن را از من گرفت،کجای دنیای تو را گرفته بود؟؟؟

خدا گفت:ماری در راه لانه ات بود،تو خواب بودی،باد را گفتم لانه ات را واژگون کند،آنگاه تو از کمین مار پرگشودی!!!

****************************************

جهان سوم يعنى جايى كه

وقتى ناراحتى واسه هيچكى مهم نيست،

ولى وقتى خوشحالى همه ميگن چته؟چرا اينقدر جفتك ميندازى؟

********************************************

بگذاز سر بسینه من تا بگویمت اندوه چیست؟ عشق کدام است و غم کجاست ؟
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان عمر یست در هوای تو از اشیان جداست

****************************

ز دست دیده و دل هر دو فریاد 
كه هر چه دیده بیند دل كند یاد 

بسازُم خنجری نیشش زفولاد 
زنُم بر دیده تا دل گردد آزاد


٭٭٭


یكی بر زیگری نالان درین دشت 
به خون دیگران آلاله می گشت 

همی كشت و همی گفت ای دریغا
بباید كشت و هشت و رفت ازین دشت


٭٭٭


نسیمی كز بن آن كاكل آیو
مرا خوشتر زبوی سنبل آیو

چو شو گیرُم خیالش را در آغوش 
سحر از بستُرم بوی گل آیو


٭٭٭


دلُم بی وصل تِه شادی مبیناد 
ز درد و محنت آزادی مبیناد

خراب آبادِ دل بی مقدم تو 
الهی هرگز آبادی مبیناد


٭٭٭


مو آن دلدادۀ بی خانمانُم 
مو آن محنت نصیبِ سخت جانُم 

مو آن سرگشته خارُم در بیابان 
كه چون بادی وزد هر سو دوانُم


٭٭٭


گلی كه خود بدادُم پیچ و تابش 
به اشك دیدگانُم دادُم آبش 

در این گلشن خدایا كی روا بی 
گل از مو دیگری گیره گلابش

 
٭٭٭


بی ته اشكُم ز مژگانِ تر آیو
بی ته نخِل امیدمُ بی بر آیو

بی ته در گنج تنهایی شب و روز 
نشینُم تا كه عمرُم بر سر آیو


٭٭٭


دو چشمونِت پیاله پر ز می بی 
دو زلفونِت خراجِ مُلكِ ری بی 

همی وعده كری امروز و فردا
نمیدونُم كه فردای تو كی بی؟

*****************************************۸

فریدون مشیری

پر کن پیاله را کاین آب آتشین 
دیریست ره به حال خرابم نمی برد
این جام ها كه در پی هم می شود تهی 
دریای آتش است كه ریزم به كام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد!
من با سمند سركش و جادویی شراب
تا بیكران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستاره اندیشه های گرم
تا مرز نا شناخته مرگ و زندگی
تا كوچه باغ خاطره های گریز پا 
تاشهر یادها .............
دیگر شراب هم 
جز تا كنار بستر خوابم نمی برد!
هان ای عقاب عشق !
از اوج قله های مه آلود دوردست
پرواز كن به دشت غم آلود عمر من
آنجا ببر مرا كه شرابم نمی برد...!
آن بی ستاره ام كه عقابم نمی برد!

در راه زندگی ...
با این همه تلاش و تمنا و تشنگی 
با این كه ناله می كشم از دل كه : آب ....آب....!!
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد!
پر كن پیاله را....

 

*********************************************۸

 

 

ای نگاهت نخلی از مخمل و از ابریشم 
چند وقتی است هر شب به تو می اندیشم 
به تو آری , به تو , یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور
به همان سایه , همان وهم و همان تصویری 
که سراغش ز غزل های خودم می گیری 
به تبسم , به تکلم , به دل آرای تو 
به خموشی , به تماشا , به شکیبایی تو
به سخن های تو با لهجه شیرین سکوت
به نفس های تو در سایه سنگین سکوت
به همان زل زدن از فاصله دور به هم
یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم 
شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول نام کسی ورد زبانم شده است
در من انگار کسی در پی انکار من است 
یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است
یک نفر ساده , چنان ساده که از سادگی اش
می شود یک شبه پی برد به دلدادگی اش
آه ای خواب گران سنگ سبک بار شده 
بر سر روح من افتاده و آوار شده 
رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است 
اول اسم کسی ورد زبانم شده است 
در من انگار کسی در پی انکار من است 
یکنفر مثل خودم تشنه دیدار من است 
یکنفر سبز چنان سبز که از سر سبزیش
می شود پل زد از احساس خدا تا دل خویش
آی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست
راستی این شبح هر شبه , تصویر تو نیست ؟
اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست 
پس چرا رنگ تو وآینه اینقدر یکی است 
حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش
عاشقی جرم قشنگیست به انکار مکوش
آری آن سایه که  شب آفت جانم شده بود 
آن الفبا که همه  ورد زبانم شده بود 
اینک از پشت دل آینه پیدا شده است
و تماشاگه این خیل تماشا شده است
آری آن یار دبستانی دلخواه تویی
عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی

 بهروز یاسمی

 

 ********************************************************

در من ترانه های قشنگی نشسته اند
انگار از نشستن بیهوده خسته اند

انگا ر سالهای زیادی ست بی جهت 
امید خود به این دل دیوانه بسته اند

ازشور و مستی پدران گذ شته مان 
حالا به من رسیده و در من نشسته اند ...

من باز گیج می شوم از موج واژه ها
این بغضهای تازه که در من شکسته اند 

من گیج گیج گیج ، تورا شعر می پرم 
اما تمام پنــــجره ها ی تــو بستـــه اند

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 73
  • کل نظرات : 15
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 11
  • بازدید امروز : 6
  • باردید دیروز : 14
  • گوگل امروز : 3
  • گوگل دیروز : 3
  • بازدید هفته : 222
  • بازدید ماه : 690
  • بازدید سال : 10,432
  • بازدید کلی : 33,503